۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه


یک جورهایی معنویت از زندگی‌ام رفته است. هر آن‌چه پیش از این برای‌ام آرامش‌بخش بود حالا دیگر کار نمی‌کند. هیچ چیز آرام‌ام نمی‌کند. شاید پیشترها ذکری، دعایی چیزی بود که کمی بهترم کند. اما الان نیست. حتی آیة‌الکرسی محبوب‌ام هم دیگر کار نمی‌کند. این‌که اشکال از کجاست فعلن فرقی نمی‌کند مهم جای خالی معنویت در لحظه‌های‌ام است. امروز صبح داشتم تراک‌های ساوند کلود را گوش می‌دادم. رسیدم به این مناجات‌ها(+ و + و +) بی‌اختیار اشک‌های‌ام سرازیر شد. یک جور خلوص نیت، نرمی و پَرّانی‌ای در صدای جواد ذبیحی هست که ناخودآگاه آدم حال و هوای ملکوتی می‌گیرد. 

۲ نظر:

  1. ذهن به قالب ها عادت میکند... تا وقتی که قالبها دیگر حتی حداقل ها را هم تامین نمی کنن، چه برسد به نیازهایِ حداکثریِ روح...
    تراک ها رو گوش کردم:
    انسان اغلب بدنبالِ همدرداست و یا هرچیزی که رنگِ همدردی داشته باشد...البته اگر دردی داشته باشد...دردی مانده باشد برایش...

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. ابدن متوجه منظورتون نشدم! کاش واضح‌تر توضیح می‌دادید.

      حذف