۱۳۹۹ شهریور ۱۷, دوشنبه

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

 دلم می‌خواهد در حد توانم با شر موجود مبارزه کنم. چون انسان مردم‌گریز و تنهایی هستم خیلی روی ایجاد آگاهی عمومی و بحث نمی‌توانم تکیه کنم، فلذا سعی می‌کنم اقدامات فردی که تاثیر جمعی دارد انجام بدهم. یکی‌شان سر نکردن شالم در خیابان‌هاست، قیام علیه حجاب اجباری. واقعن این حجاب اجباری رنج مضاعفی بر دوش من و امثال من است که اعتقادی به آن نداریم، علی الخصوص در این دوران پاندمی.
القصه، به خاطر همین موضوع بارها در تاکسی با مردها! دعوایم شده. جالب است تذکر حجاب اغلب از سوی مردان سرزمینم است. بازوهای بی‌جیره و مواجب ظلم و سرکوب.
گاهی این دعواها شدید و فریادی است گاهی هم در حد بگومگو. چند روز پیش باز هم در ماشینی نشسته بودم که هر دو سرنشین دیگر هم خانم بودند. راننده گفت خانم شالتان افتاده سر کنید. مشکل راننده این بود که برایم جریمه می‌نویسند و مکافات است و گرنه من به تک‌تک‌شان فحش می‌دهم!
بعد از کلی جروبحث در آخر به راننده گفتم: می‌دانی آقا ما زن‌‌ها در این مبارزه تنهاییم. شما مردها هیچ وقت نخواستید و نمی‌خواهید همراه و حامی ما برای مقابله با ظلم باشید. هزینه‌ها و سختی‌هایش برای ماست و شما خود را کنار بکشید مبادا آبی از این بابت در دلتان تکان بخورد.
جمله آخر را که گفتم بغضم گرفت ولی نخواستم در آن میان گریه کنم. صورتم را نزدیک پنجره بردم تا باد شالم را باز بیاندازد. تمام مسیر خانوم‌های دیگر ساکت بودند.
 هر روز بیشتر از روز قبل اینجا احساس تنهایی می‌کنم.

پ.ن: نوشتم دعوا چون کسی به حرفت گوش نمی‌دهد، چون گفتگویی در این میان در جریان نیست. همه اجبار و زورگویی است و منطق در مقابل آن جایی ندارد.

۱۳۹۹ شهریور ۱۲, چهارشنبه

 ذهنم جنگل هزار تویی است که اغلب میانش گم می‌شوم. فکر می‌کنم نظم ذهنی همان حلقه مفقوده‌ای است که از پس نابه‌سامانی‌‌های مداوم دنبالش گشته‌ام.