گاهی حجم فکرهای آدم اینقدر زیاد می شود که موضوعات همه در هم میپیچند و بعضن گم میشوند. در این مواقع حتی اولویتهای فکر و خواستهها هم از بین میروند و خلاصه همه چی در هم و برهم میشود. تو میمانی و یک کوه عظیمی از فکرهای مختلف.
به اینجا که میرسم برای رهایی از این وضعیت با خودم مصاحبه می کنم.
شروع میکنم خیلی جدی از خودم پرسشهای مختلف میپرسم و خیلی هم جدی و منظم به پرسشها فکر میکنم و پاسخ میدهم. انگار که گزارشگری مقابلام نشستهباشد و قرار هم باشد این مصاحبه چاپ بشود.
برای جواب دادن لابهلای ذهنام می گردم، دانهدانه خواستهها و آرزوها و تفکر و دغدغههام را بیرون میکِشم و به آنها نظم و واژه میدهم. معتقدم در مصاحبه (اگر قصد خودنمایی نباشد) آدم خوب می تواند دغدغههای ذهناش را بیرون بکشد، گردگیری کند و بهشان جهت بدهد. بعد برای خودت بیانشان که میکنی انگار بهتر میبینی، بهتر میشناسی.
وقتی مصاحبه کاهانی در مجله فیلم را میخواندم دقیقن احساس کردم چهقدر او هم دارد همینکار را میکند. چهقدر از جواب پرسش شروع میکرد و آخرش دغدغهی ذهنیاش را میریخت بیرون.حالا در اشل و سبک خودش.
یکی از بهترین مصاحبههایی بود که خواندم. چهقدر مدل ذهنیتاش خوب بود. حقیقتن خودش را خیلی خیلی بیشتر از فیلماش دوست داشتم.