۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

نشد که پیش نویس بمونه

وقتی یه نصفه شب، بیخوابم،هوس می کنم به خوندن آرشیو وبلاگ هایی که دوستشون دارم.بعد اوج لذت و شوق وقتیه که می بینی  پستی رو که زده لعنتی، انگار خودم بودم که احوالم رو نوشتم!رونوشت برابر با اصل.اونوقت  اگر نویسنده اش رو پیدا می کردم می بوسیدمش که اینقدر خوب گفته و خوب نوشته.وبعدش بغض می کنم که لامصب،یکی دیگه هم به درد من دچاره انگار که مابسیاریم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر