۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

ببار ای افسون من

در کوچه رو که باز کردم،نزدیک بود جیغ بکشم.داشت برف میومد،اونم چه بررررفی.
ریز و یکدست همراه با باد.
این هیجان انگیزترین و غافلگیر کننده ترین هدیه صبحگاهی بود.
هنوزم داره تند تند می باره.خوشحالم که میزم روبروی پنجره است.اگر از قدم زدن زیر برف محرومم از تماشای اون میتونم لذت ببرم.
آهای برف......

عاشششششقتم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر