یک صحنهای معمولن در فیلمهای پلیسی-جاسوسی هست که شبانه کشیک کسی را میکشند. جایی کمین میکنند، همه در خود فرورفته و نفس حبس کرده منتظرند که سوژه از
محل خود خارج شود و فلان. حالا درونام همین مدلی شده. همه آن هزاران آدمهایی
که همیشه در من زیستهاند، گوشهای مخفی شدهاند، نفس حبس کردهاند و منتظرند سوژه
مربوطه از جایی سر به در بیاورد.
حالا سوژه مربوطه کجاست؟ بدبخت خسته و ترسیده گوشه کمد نشسته بلکه بیایند
دستگیرش کنند ببرند. دیگر نمیکِشد متواری بودن را.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر