صبح برادرم با گریه از اتاق بیرون آمد، مادر را صدا زد که بیا خوابِ مامانی را
دیدهام در خواب از ما عذرخواهی میکرد.(بماند که او پنجمین نفری است که در این مدت
کوتاه خواباش را به وضوح دیده است.) مادر عقیده دارد مامانی برای ما ناراحت است که اشکهایمان تمامی ندارد، که راه و بیراه میچکند. میگوید معذباش میکنید اینقدر
بی تابی میکنید.
ایدهٔ خاصی راجع به تلقین ارواح و به خواب آمدنها ندارم، فقط چیزی که به ضرسقاطع
میدانم این است که مامانی هیچگاه حتی یک لحظه هم
تحمل ناراحتی ما را نداشت. چه سخت است، باید بر خود مسلط بِشَویم و صبوری کنیم.
نمیدانستم صبرِ بر مصیبت ایـــــــــــــنقدر دشوار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر