بوی خاک و غبار، گلهای سفید و روبانهای سیاه.
خانهٔ خالی، هجوم خاطره و حضور بیحضور.
طعم تلخ و شور اشک و فراق، دلِ بیقرار.
نمیدانم دیگر بیتو و این رفتن ناگهانات چگونه زندگی خواهم کرد؟ چگونه تاب خواهم
آورد؟
فقط میدانم دیگری هیچ چیز مثل قبل نخواهد بود وقتی بخشِ عزیزی از آدمیزاد برای
همیشه رفته باشد.
کاش صبری برسد به دلِ آتش گرفتهام...
:|
پاسخحذفتسلیت...
... :(
پاسخحذفتسلیت میگم دختر
پاسخحذفخدا بیامرزه مادر بزرگ رو و به شما و همه عزیزاش صبر بده ... جای خالی عزیزان را یاد خوبشان هم پر نمی کند، که خالی تر نیز می کند؛ اما این فرمول زندگی است، گاه در مرز بی رحمی تمام.
پاسخحذفای وای .. خدا رحمتشون کنه :(
پاسخحذفممنون دوستان. از لطف تکتکتون ممنون
پاسخحذفتسلیت میگم. خدا رحمتشون کنه.
پاسخحذفیه دوست دیگه هم داشتم تو همین فضای مجازی.که اونم نوشتههاشُ میخوندم.که اونم یه مادربزرگ داشت که به طرز عجیبی عاشقش بود و از دستش داد.و چنان مرثیهای براش نوشته بود که ندیده قلب آدمُ به درد میاورد... مثل تو
پاسخحذفخدا بیامرزدشون
و به شما صبر بده