روزهای خوب زندگیام به یک حد قابل قبولی رسیده که حتی نمیتوانم چیزی ازشان
بگویم یا بنویسم. در واقع میترسم. حال خوشام مثل عطر است که میترسم اگر چیزی
بگویم بِپَرد.
بعد از سالها دارم به یک رضایت نسبی از زندگی میرسم. اوضاع تغییر خاصی که
نکرده گویا من دارم با مفهوم "پذیرش" آشنا میشوم و تاثیراتاش را میبینم.
تو فیلم ساعتها یه چیزی میگفت مریل استریپ که من الان به شدت یادش افتادم ولی نقل قول درستشو یادم نیست. به دخترش داشت میگفت اگه اشتبا نکنم. میگفت جوون که بوده یه روز صبح پا میشه و میبینه که همه چی چقدر درسته و سرجاشه و چقدر همه چی خوبه و متوجه میشه که خوشبخته. میگه این شروع خوشبختیه. بعد الان متوجه شده که اون خود خوشبختی بوده. اون لحظه خود خوشبختی بوده.
پاسخحذفپاینو نمیگم به عنوان آیهی یاس. کما اینکه تو خود فیلمم این آیهی یاس نبود. اینو ولی باید بدونی. ندونی باش یه برخورد بدیهی ای میکنی بجانکه اونطور که باید و شاید حالشو ببری
نکته سنجیات رو دوست دارم پویا جان. خیلی مرسی بابت این تلنگر بهجا :***
حذف