۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

Lost Adress


گم شده ام. یه جایی همین دور و برا. دیگه بیابون نیست. صحرای سیاه و بی انتها نیست، که یه نقطه وسط‌‌ اش باشم. همین‌جاهام. ولی گم شدم.شکل بچه‌گی‌ها، که می‌دونستم تو شهرخودمونم اما گم هم شده بودم. نمی‌ترسما! ولی گم شدم.
حالا این وسطا یه چیزایی را هم گم کردم! مگه کسی با میل خودش چیزی را گم می کنه؟! نه والا.خودش گم شد. مثل سرِنخ.قرقره‌ش دستم بودا، ولی سرنخ‌اش گم شد.سرنخ‌های تازه هم، همه‌شون یه جورایی نصفه‌ن. من و چندتا قرقره باهم گم شدیم. صد دفعه گفتم آدرس را بنویسم بذارم ته جیبم، حواس ندارم که. باید برم. دوباره برم از اول.شروع کنم تندتند از کنار ردپاهای خودم بیام جلو تا پیدا کنم از کجا رفتم کوچه میان بر که حالا گم شدم. این عادت کوچه پس کوچه روی، آخرش اگه سرم را به باد نده، حتمن یه بلایی سرم میاره. بله، عبرت‌ها چه زیادند و عبرت‌گیرندگان چه کم!
حوصله ندارم فکر کنم چه‌قدر ممکنه طول بکشه فقط می خوام آدرسم را پیدا کنم.گم شدن کلافه کننده ست.
میخوام هرچی از آدرس رو که بلدم بنویسم یه گوشه.بذارم ته جیبم، پرسون پرسون پیدا می‌کنم بالاخره. بی سواد که نیستیم، تابلوها را می‌خونم، از محلی ها می‌پرسم. پیدا می کنم.حیف، حیف که هنوز نقشه ای برای آدرس‌ام نکشیدن.یعنی هست ها، اما من به نقشه‌بردارهاش اعتماد ندارم. اگه نقشه بود حتمنی پیدا کرده‌بودم. آخه خیلی خوب بلدم نقشه بخونم. شاید یه روز که رفتم به آدرسم، بعد برم نقشه‌خون یه راننده رالی بشم.بی‌منت. میگم، من نقشه رو می‌خونم، تو برو. بعد تو راه کلی حرف می‌زنیم، جاده ش هم باید جنگلی باشه، گفته‌باشم. شایدم بی‌خیال مسابقه بشیم. بزنیم بغل. رو علف ها بشینیم، دراز بکشیم، چایی بخوریم با بیسکوییت مادر. فقط بگیم بخندیم. بخندیم، خیلی بخندیم. این قدر که چاله سمت چپ لُپ‌ام، اندازه چاله سمت راست  بشه.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر