۱۳۹۱ آبان ۱۴, یکشنبه

ما تماشاکنان بستانیم


فکر کنم شغل ایده‌آل‌ام را پیدا کردم. "تماشاگر". بله می‌خواهم تماشا کردن را رسمن به عنوان یک شغل اعلام کنم. دیدم با این روحیه تنوع‌طلب و پرّان که همه چی زود به زود دل‌‌زده و خسته‌ام می‌کند و هیچ چیز راضی‌ام نمی‌کند چه‌طور ساعت‌ها از تماشا کردن خسته نمی‌شوم؟ مچ خودم را دوباره وقتی گرفتم که دیدم دو ساعت تمام روی تخت ولو شدم و دارم نقاشی کردن خواهرکم را تماشا می‌کنم. مسحور حرکت دست‌ها و ترکیب رنگ‌های‌اش شده بودم. این که کار می‌کرد و بی این‌که نگاه و وجودم مزاحمتی برای‌اش ایجاد کند از ریزه‌کاری‌های کارش برای‌ام حرف می‌زد. این در حالی است که نه علاقه‌ٔ خاصی به نقاشی دارم و نه حتی از آن سر در می‌آورم!
یا لذت عمیقی که از تماشای آرایش کردن دیگران می‌برم. حالت‌ها و نحوه انتخاب و اِعمال لوازم آرایش روی صورت جذابیت غریبی برای‌ام دارد. یا تماشای آشپزی کردن دیگران. حتی وقتی یک خوراکی ساده می‌پزند. یا حتی تماشای زندگی روزانه یک آدم دیگر.
فقط اگر بتوانم مخاطب‌های دست و دل‌باز و نیازمند تماشاچی را پیدا کنم که عواید مالی نیز برای‌ام داشته باشد، از همه کارهای کسالت‌بار و مهوع روزمره‌ام استعفا خواهم کرد و رسمن به شغل محبوب‌ام خواهم پرداخت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر