۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

ما با تو-ایم و با تو نه‌ایم اینت بوالعجب!


دوستِ دوست‌ام بود، و خیلی اتفاقی باهاش آشنا شدم. تقریبن ده سالی بزرگ‌تر از من بود ولی هنوز شیطنت های کودکانه در وجودش موج می‌زد.اصلن باب ادامه آشنایی همین شیطنت‌های کودکانه و حاضرجوابی‌ها بود. یک‌جور پایه برای هم محسوب می‌شدیم. آدم خیلی تنهایی بود و همین پاشنه آشیل این آشنایی شد.
آرشیو حیرت‌انگیز موسیقی ایرانی بود. از موسیقی دوره مشروطه گرفته تا آخرین آلبوم‌های موجود در بازار را داشت.کافی بود دو میزان از یک قطعه را بشنود تا شناسنامه کامل اثر را برای‌ات روو کند! گوش عجیبی در تشخیص دستگاه‌ها داشت.پیچیده‌ترین مدلاسیون‌ها را هم متوجه می‌شد. دستی در نواختن هم داشت اما این‌قدر که در شنیدار پیشرفته و اعجوبه شده‌بود توانی در نواختن نداشت و این را همیشه ضعفی در خود می‌پنداشت. خیلی شعر حفظ بود. می‌گفت نود درصد این اشعار را به‌واسطه آوازهایی که گوش می‌کنم از حفظ شده‌ام. بهرحال همین بهانه‌ای بود تا با آن سرگرمی‌ای برای خود درست کنیم.
این‌گونه که، مشاعره می‌کردیم  اس‌ام‌اسی! و هرکس از یک بازه زمانی دیرتر پاسخ می‌داد بازنده بود. البته که اصل صداقت را هم رعایت می‌کردیم و به دیوان‌ها سرک نمی‌کشیدیم. کمی بعدتر لِوِل را بالاتر بردیم و به‌جز مشاعره با حروف پایانی ابیات، مفهوم را هم دخیل کردیم. این گونه که مفهوم غالب در شعرِ پاسخ باید با شعر اولیه یکسان بود. همین باعث شده‌بود که دایره اشعارم قوی و گسترده شود. همین بازی‌ها و بعضن کل‌کل‌هایی که باهم داشتیم سرگرمی برای‌ام شده‌بود و در خیال‌ام هم نمی گنجید که این اسباب وابستگی را فراهم آورد. مدتی که گذشت، شعرها خیلی گل‌چین و مفهوم‌دار به نظر می‌رسید، برای همین سوی بازی را عوض کردم و به جای همراهی از جواب‌هایی درمقابل آن استفاده می‌کردم اما گویا اثر خاصی نداشت!
سعی می‌کردم بفهمانم که نمی‌توانم از مقام یک دوست فراتر بروم ولی نمی‌خواست این‌را بپذیرد.
همین به کشمکش انجامید و بعد تقریبن قطع ارتباط .
چیزی که هنوز مرا آزار می‌دهد همین است که نفهمید من فقط می‌خواست‌ام دوست هم باشیم که اشتراکاتی در حد دوستی داشتیم اما او تنها بود و آدم دائمی می‌خواست که "همه" تنهایی‌های‌اش را پر کند، که من آدم‌اش نبودم!
شاید تقصیر من هم بود.من هم آدم تنهایی هستم اما نمی توانم با "یک" نفر همه تنهایی‌هایم را پر کنم. اصلن هر کس فقط بخشی از آدم را می‌فهمد. به‌نظرم هیچ "یک" نفری که "همه"تنهایی‌ها را پر کند وجود ندارد!
هنوز هم دل‌ام برای‌اش تنگ می‌شود. برای شیطنت‌ها، حاضرجوابی‌ها و همه شعرهایی که به این بهانه حفظ می‌کردم. روابطی که محکوم به پایان هستند همیشه برای‌ام دردناک بوده و هست‌اند. کاش می توانستیم باهم بودن‌ها را در عین بی‌هم بودن‌ها یاد بگیریم.

۴ نظر:

  1. یه چیزیت میشه
    حتا یه اس ام اس رو هم درست جواب نمیدی
    و دلیلش نمیشه این حرفا باشه

    پاسخحذف
  2. فکر کنم تو یه چیزی‌ات میشه. چون معلوم نیست چی داری میگی و فکر می‌کنم داری دو موضوع کاملن بی‌ربط را با هم قاطی می‌کنی!

    پاسخحذف
  3. کجاش واضح نیست؟
    میگم ظاهرن این برخورد روتینت با همه ست و ...
    چی قاطی شده؟

    پاسخحذف
  4. چه برخورد روتینی؟! تو اصلن چه می‌دونی چی به چی بوده که حالا میگی برخورد روتین!!!!
    اون چیزی که قاطی شده چیزاییه که تو واسه خودت توو کله‌ات ساختی با چیزایه که من این‌جا گفتم و حالا داری قضاوت می‌کنی با حداقل شناخت ممکن!

    پاسخحذف