۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

سال بلوا


دوباره ولع خواندن گرفته‌ام. هر چند وقت یک‌بار این‌جور می‌شوم. حریص در خواندن. خواندن همه‌چیز از کتاب و مقاله گرفته تا پست‌های آرشیوی وبلاگ‌ها.
می‌خوانم و می‌خوانم و می‌خوانم. درست مثل تشنه‌ی بیابان‌زده‌ای که به چشمه‌ی آب خنک و گوارا رسیده‌باشد.
اوضاع کاری نابه‌سامان است.رییس، احمق بی‌فکری بیش نیست که هنوز استراتژی کاری‌اش را نمی‌فهمم با این حجمِ مزخرف از هیچ و تکرار. پس من هم کارهای خودم را انجام خواهم داد!
آخرین باری که ولع خواندن گرفتم یک قفسه از کتاب‌خانه‌ام را تقریبن بلعیدم. حجم وحشت‌ناکی از اطلاعات به خودم تزریق کرده‌بودم که تا ماه‌ها سامان‌دهی و دسته‌بندی‌شان در ذهن‌ام طول کشید. یک همچین افسارگسیخته‌گی‌هایی زیاد در من دیده می‌شود این‌قدر که معمولن به صفت "وحشی" مُزین‌ام.
دوباره همان تشنه‌گی به سراغ‌ام آمده، اما این‌بار جان ندارم، جانِ بلعیدن ندارم.

کسی سِرُمی از اطلاعات سراغ ندارد؟


پ.ن: به همین آشفته‌گی که در نوشتن‌ام هست قسم که سَرَم هم آشفته است... 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر