۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

راه بی پایان




در پیاده روی های روزانه ام،(یا تنها بخشی از روز که با لذت زندگی می کنم) وقتی به این سنگفرش های زرد رسیدم اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد،جاده زرد قصه "جادوگر شهر اُز" بود. عکس گرفتم که بنویسم "جاده زرد را می پیمایم که به سرزمین رویاها برسم."
اما سریعتر از آنچه فکر می کردم ،ذهنم جواب داد که جاده زرد، رو به "خیال" سرزمین رویا بود و جادوگر شهر اُز با عینکی سبز، شهر را زمردین، می انگاشت.افسوس که آنجا نیز شهری بود مثل بقیه شهرها.
و هنوز من خیالبافم....



ضمیمه: تصویر مربوط به ابتدای بزرگراه مدرس است.

۳ نظر: