۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

بوی عیدی

از عید بدم میاد.اصلا هم دوستش ندارم و هیچ اشتیاقی هم به اومدنش ندارم که برم همه جا به همه ثبریک بگم و پست های عمو نوروزی و دررری دیررری دررری دیررری  بزارم.
اما برعکسش روزهای آخر سال روزهای مورد علاقه منه.یه جورایی شیفته وار دوست دارم این روزها رو که به سرعت هم می گذرند.
اما عید رو به خاطر چند چیز می تونم تحمل کنم:
به خاطر گلدون های سنبل ،لاله و سینرره.
به خاطر تماشای شوق کودکانه مردم در خرید هنگام لحظات آخر سال.
به خاطر تماشای  دست فروشان که هر چی داشتن و نداشتن رو ریختن کف خیابون.
به خاطر هوای ملس.
به خاطر بوی خاکی که تو هوا می پیچه
و به خاطر خاطره های کودکیم.
اینکه وقتی که بچه بودیم هرجا می رفتیم عید دیدنی موقع خداحافظی یه مشت آجیل یواشکی می ریختیم تو جیبمون.بعد تو ماشین یواشکی با ریز ریز خنده می خوردیم که بابا نفهمه چون کله مون را می کند.
اینکه فقط یه سال بالاخره موفق شدم کفش تق تقی بخرم.
 ذوقم واسه لباس های نو و هیجان پوشیدن آنها برای فردای سیده بدر که می رفتیم مدرسه!
عید رو برای خاطره بازی تحمل می کنم.
آه آن روزهای رنگین، آه آن روزهای کوتاه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر