۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه


سی‌ام شهریور
آه باران باران
باران نیمه‌شب و نم بی‌جان صبح‌گاه، خاطره تلخ روز بارانی را یادآور شد. روزی که آسمان هم فراق را بارید. سخت و ناگهانی چون رفتن‌ات...
روزی که زهر آن هرگز از خاطر نخواهد رفت.
مشکاتیان، مشکاتیان... هنوز هم به تو می‌رسم لال می‌شوم، واژه‌ها از برم می‌گریزند، مبهوت و ساکت باید فقط با نوا و جادوی سرانگشتان‌ات آرام بگیرم.
قاصرم، هنوز هم قاصرم که از تو بگویم...
جای‌ات خالی ست خیلی خالی ست...

۲ نظر: