۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه


بِرم،نَرَم، بِرم؟! سوالی بود که دیروز داشت توو سرم چرخ می‌خورد. خب تنهایی حس‌اش نبود، هرچند اشتیاق‌اش بود. معمولن این‌جور جاها رو با دوستی می‌رفتم که حالا تقریبن از دست‌اش داده‌ام!
ساعت نزدیک سه ونیم بود و هنوز تصمیم نگرفته‌بودم.عقربه بزرگه 5 را که رد کرد برگه مرخصی رو نوشتم بدو بدو بردم بالا گذاشتم رو میز منشی که بده رییس امضا کنه.
باید زودتر از موعد می‌رسیدم حتمن خیلی شلوغ میشه. نیم ساعت بعدش جلوی شهرکتاب بودم.یعنی اصلن نمی‌دونم چه جوری رسیدم. یه چرخی توو خود شهر کتاب زدم ، هیچی چشم‌ام را نگرفت، رفتم پایین.سالن تقریبن نیمه‌پر بود.یه صندلی خالی سر ردیف انگار مالِ من بود. از سه‌کنج زوم رو اسکرین و میز مصاحبه.
کنسرت هم‌نوا با بم بود و همون آواز یکتای "بی تو به سر نمی‌شود". مثل بچه‌ها دل توو دل‌ام نبود برای دیدن مردی که با جادوی سرانگشتان‌اش با بهار خیال‌اش و با هوش سرشارش لحظه‌های ناب و بی‌بدیلی را سپری کرده بودم.مرد بی‌آلایش، پراحساس و باهوش "حسین علیزاده" .
چه‌قدر خوب و گرم حرف می‌زد. انگار که یک دنیا حرف نگفته داشت، هر فرصتی را مغتنم می‌شمرد که چیزی بگوید که حرفی بزند از کارهایش. درست مثل پدری که فرزندان‌ موفق و افتخارآفرین‌اش را می‌خواهد به همه معرفی کند.
همیشه ته ذهن‌ام نظریه مرگ مولف وول می‌خورد؛ اما این‌بار چه شیرین و خواستنی بود که قصه ساخته‌هایش را می‌گفت و می‌شنیدم.
موسیقی نیوه‌مانگ را دو سال پیش دوستی بهم داده‌بود، فقط یک‌بار جرات کردم گوش بدم، حتی فیلم را هم بعدش نتوانستم ببینم، و حالا او از فِراق عزیزی می‌گفت که جرقه ساخت موسیقی تیتراژ پایانی فیلم را باعث شده‌بود. تاثیر عمیق و احترام سوزنده‌ای که در چهره خودش دویده‌بود و نتوانست قطعه را نیمه بگذارد. شاید خودش را با قاب‌ سی‌دی‌ها سرگرم می‌کرد که اشکی نچکد حتی...
دل‌ام می‌خواست به‌جای تشویق برم ببوسم‌اش بعد از پخش تک‌نوازی سه‌تار آلبوم "ترکمن". دل‌ام می‌خواست ببوسم‌اش وقتی که می‌گفت برای سکانسی از فیلم گبه که شخص سراغ مادرش را گرفته باید به گبه بافته شده کف چادر خیره شود، فکر کرده که چه بسازد که حس نبود مادر را القا کند؟
گفت: با تنبور صدای شانه‌های قالی را تداعی کردم، و بعد نوای لالایی را مثل نگین وسط قطعه جا دادم، دست‌ام درد‌نکنه. ]خنده و تشویق محکم حضار[
الحق دست‌ات درد نکنه استاد.
شکایت‌اش از عکاسان را دوست داشتم. آخر باید یک فرقی بین مسابقه فوتبال با جلسه موسیقی باشد؟ حسین علیزاده با لبخند و طعن گفت!
در آخر هم هرچند به گفته خودش از روی حس وظیفه اما چهار مضرابی مارا مهمان کرد. که حُسن ختام خوبی بر آن جلسه بود که قرار بود علمی و تئوری باشد اما سرشار از احساس و دوستی بود.(برای من حداقل)
خوش‌حال‌ام، خیلی خوش‌حال‌ام که رفتم دیروز چنان مست و پر از احساس خوب بودم که امروز شرح‌اش دادم اما نه به کفایت!
جای هرکس که نبود خالی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر