۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

خانه سبز


همین یکی دو هفته پیش بود که رفتم توو فروشگاه موسسه رسانه‌های تصویری، از توو قفسه سریال‌هاش "خانه سبز" را برداشتم. نمی‌دونم باز از ذوق‌ام چی‌کار کردم که خانم فروشنده با اون چشمای گرد و شیطون‌اش اون‌جور بهم می‌خندید!
همین الان فرصت شد ببینم‌اش. یکی دو قسمت فقط .
 "به‌عقیدهٔ من سبزی یه حقیقته و باید اونو باور کرد." اولین جمله نریشن که سریال باهاش آغاز میشه. آخ از این لحن "سبز" گفتن. بار خاطرهٔ کمی نداره. چه توو زمانِ خودش چه از تاثیرش توو حالا چه اثر پروانه‌ایش. دل‌ام برای خسرو شکیبایی تنگ شد. برای صداش، لحن‌اش و استایل مخصوص به خودش. اون جمله به یاد موندنی "رییس باش اما ریاست نکن". مثل تلنگر بود برام که یه دختر غُدِ کله‌خرِ مغرور بودم. که مثلن می‌خواستم تمرین کنم چه جوری میشه رییس بود اما ریاست نکرد. اما هنوزم که هنوزه درست و حسابی یادش نگرفتم!
و یا اون جمله‌ای که می‌گفت: قهر باش اما باید حرف بزنی. که آرمان همیشگی‌ام بوده و رعایت‌اش کردم.
 با وجود همه قدیمی و تکراری بودن‌‌اش هنوزم با لذت تماشاش کردم. می‌خوام برم اون قسمتی‌اش راببینم که حبیب رضایی اومده بود، جانباز بود گمونم، و با یه زبون من‌درآوردی باهم حرف می‌زدن.فَمَن دَست چمنی؟! اووه که چه دست گرفته‌بودیم‌اش.
یا اون قسمت خواب خوشی داشته‌باش، با پررویی باما باش، فرید جنگل‌برد و اینا. می‌خوام برم از اون غار تنهایی اسکرین‌شات بگیرم، بذارم جلوم روحیه بگیرم و بیشتر تلاش کنم تا به غار خودم برسم. می‌خوام همهٔ شعارای رویایی فیلم را دوباره مزه‌مزه کنم تا دوباره تخیل‌ام نرم بشه. لطافت‌ها یادم بیاد. هرچند خیالی و نشدنی.
می‌خوام آخر سال و یاد از اموات مال خسرو شکیبایی باشه. مال حمیده خیرآبادی همیشه تپل و مهربون. مال خونه‌سبز، سبز و همیشه سبز.


بعدن‌نوشت: مرده‌شور هرچی گزینشِ سلیقه‌ایِ مزخرفِ ببرن! وسوسه شدم همه سی‌دی‌ها رو مرور کردم. طبعن توقع نداشتم همه قسمت‌‌ها باشه اما فکر هم نمی‌کردم مزخرف‌‌ترین قسمت‌هاش را گذاشته‌باشن. تازه اون قسمت خواب خوشی داشته باش و فلان را هم نداشت. شت!

۲ نظر: