۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه


از لذت‌های بزرگ و عمیق‌ام سوپرایز کردن و البته سوپرایز شدن‌ئه. از اون‌جایی که معمولن نمیشه (بخونید نباید!) منتظر کسی بود که سورپرایزت کنه، خودم دست به کار میشم. یه چیزهایی این‌ور و اون‌ور برای خودم می‌کارم تا یه روزی یه جایی پیداشون کنم و کیفور بشم. بعد گاهن امر چنان مشتبه میشه که رسمن یادم میره خودم اینا رو جفت و جور کردم برای خودم! حالا این سوپرایزها رو از پول توو جیب لباس بگیر ( همچین بی‌پولی طور) تا یه موزیک. دقیقن مثل همین اتفاقی که این روزا افتاد. وقتی حس تلخ و ترسناک غربت داشت دیوانه‌ام می‌کرد، درست لحظه‌ای که این‌قدر ترسیده و پریشون بودم که کم مونده بود یکی را توو خیابون صدا کنم بگم خانم/آقا میشه یه لحظه منُ بغل کنید؛ این خود به خود پلی شد و نجات‌ام داد. بعد هی فکر می‌کردم خدایا من اینو از کجا آوردم؟ از کی گرفتم؟ اصلن کیه این؟ توو کدوم فولدرم بوده؟! همه‌اش هم بی‌جواب.
یعنی چی بالاتر و آرام‌کننده‌تر از این می‌تونه باشه که حس‌ات موسیقی بشه و توو گوش‌ات زمزمه بشه.
این جوری که میشه (متاسفانه؟) به خودم و خل و چل بازیام امیدوار میشم که اگه آدما را از اطراف‌ام پراکنده می‌کنه لااقل هنوز می‌تونه خودمو جمع و جور کنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر