۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه


گاهی هم نشونه حالِ خراب و پریشونی، یه آشپزخونهٔ بهم ریخته‌است. که از یه سرِ کابینت ظرف چیده‌شده تا اون سر. همون‌طورکه مواد دارن توو مخلوط‌کن بهم می‌پیچن، فکرها و تکرار دیالوگ‌ها هم توو سرِ آدم می‌پیچه. از این‌که مایه کوکو ریخته روو کابینت بغل‌ گاز ولی داری روی گازُ دستمال می‌کشی.
آب و تاب همون مدلِ همیشگی‌ئه، همون ترکیب ادویه‌های همیشه، خوشبو و دلخواه اما مزهٔ غم میده. طعم آشفتگی. کاش امروز هیشکی ناهار نخوره. کاش می‌شد غذاها رو می‌ریختم توو یه آب روان، شاید آب لااقل ببره این تلاطم آروم نشدنی رو...

۲ نظر:

  1. من فکر می کنم همه کارها به دل یه ربطی داره ..

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. بله همین‌طوره. حتی کم‌نویس شدنِ وبلاگای خوبی مثل شما

      حذف