۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

من و خودم 3

1- این روزها شجاع تر شده ام!
روراستی ام با خودم خیلی زیاد شده است. وقتی این گونه ام خودم را دوست دارم! پیشتر، بعضی کارهایم را از خودم مخفی می کردم یا مثلن بهانه می تراشیدم که نه خیرم! این جورها هم نیست! اما الان بی پروا برخورد می کنم.
من آدم کارهای عجیبم! حرف های عجیب تر و مسخره!وقتی این جور حرف هایم را تحویل خانواده می دهم، چشم های گرد شده شان کیفورم می کند و لحن ناصح شان که معقول باش دختر!

2-"من"  دیوانه ترین فردِ خانواده شلوغ مان هستم!(یا بهترست بگویم تنها دیوانه!!!) . معمولن کسی نبوده که از حاضرجوابی و زبان دراز من در امان مانده باشد! علی رغم تلاش همیشگی ام برای ساکت ماندن در میان مخالفان ، باز هم جایی می رسد که فوران می کنم و رگبار می کنم هرآنچه که در دل و ذهنم تلنبار شده بود! پیشتر قیافه های شوک زده شان رنجیده ام می کرد، حالا دیگر بهم عادت کرده ایم.
خواهرم  می گوید: می میرم که جایی بحث بشود و تو در آن شرکت کنی بس که پرشور بحث می کنی! و من فقط با لبخندی نگاهش می کنم.

3- با لبخند مهربان و متاسفی می نگردم و می گوید: تو قبلن خیلی باایمان بودی ، چی شده؟ کافر شدی؟!
گلوله ای را باید قورت بدهم ( که نمی دانم بغض است یا درد) و بگویم: خواهرمن ،عزیز من اعتقادی که سال ها به آن بچسبی و هیچ اگر و امایی بر آن نیاوری ایمان نیست!به خدا ایمان نیست! نگاهش سخت تر می شود، دیوانه شده ای والا!!!!
و مامان سری به حسرت سوی بابا تکان می دهد و می گوید: بچه ها از دست مان در رفته اند دیگر....

4- نمی گویم آدم شادی هستم! که اغراق است. اما پر از انرژی ام که معمولن 90 درصد به صورت پتانسیل است تا جنبشی! فرآیند دارد این آزاد شدن انرژی های نهفته من! که می دانم اگر آزاد شود شاید برق شبی از شهری را کفایت کند. ولی گاهی می ترسم که اگر این انرژی ها آزاد نشود و بماند و بماند و بماند ،و آخر انفجاری رخ دهد! اما نه! من آدم انفجار نیستم. تحملم بالاست. منفجر هم نمی شوم حتی!


5-فراری ام از این عرف مسموم و دست و پاگیر.  بی تاب از غم می شوم در قبال این هنجارهای مضحک و دردناکی که برما حاکم است. در خیلی از کارها و حتی حرف هایم سعی کرده ام دور شوم از این عرف. اما هنوز هم گیر دارم هنوز هم اسیرم در گیرو گورهایی از عرف که با اعتقاد درآمیخته. نمی دانم می توانم خلاص شوم یا نه...!