دوشنبه ها روزهایی ست که من در آن احتیاج به تمرکز دارم. باید حواسم جمع باشد. روزهایی ست که بایستی کارکرد تمام هفته را ارائه کنم.یه جورایی خودی نشان بدهم و ثابت کنم که تلاش کرده ام.استعدادم بد نیست ، خرده هوشی دارم ، سر سوزن ذوقی!
دوشنبه ها کلاس دارم و برایم مهم است. دوشنبه ها مرکز هفته هایم شده است!
حالا که این " دوشنبه " مهم شده است هر بار یه رخدادی درست می شود که تمرکز من را بهم بریزد!
یک هفته دعوا می شود ، یک هفته آدم ها حرف های عجیب و دردناک می زنند ، یک هفته آدم ها غیب می شوند، یک هفته آدم ها دل نگرانت می کنند بی آنکه بدانند و یا حتی به انگشت کوچک پای شان هم باشد که تو دلواپس شان شدی!!! و یک هفته هم آدم ها می روند...
حالا امروز، همین دوشنبه کوفتی ، دوستم نامه زده و خداحافظی کرده! که می خواهم بروم به سفر درونی! که یا با دست پر برمی گردم یا بازگشتی ندارد!
این دوست از آن دوست هایی ست که آدم لازم دارد یکی شان را داشته باشد. از آن دوست هایی که ، پاپیچ نمی شوند، حرف هایت را می شنوند، قضاوتت نمی کنند. احوالت را درک می کنند، تنها بودن هایت را می فهمند، و به موقع تنهایت می گذارند. یکهو غیب نمی شوند! با وجود فاصله های هزاران کیلومتری از دنیاها سعی در درک دارند،نک و نال هایت را می شنوند. از آنهایی که به تو فرصت می دهند که بگویی کیستی، چیستی، نه از آن آدم ها که هنوز حرفت از دهان درنیامده توبیخت می کنند، اشتیاقت را ندیده می گیرند و بی رحمانه رهایت می کنند!
این جور نبود که به خاطر هوش مزخرف به کار نیافتاده ات به تو آوانس ندهند! که بکوبندت به دیوار و حتی به ناخن انگشت کوچک پای شان هم نباشد که تو چرا آمدی چرا به د یوار خوردی و هزار تا چرای مگوی دیگر...
از آنهایی نبود که متهم به تکبرت کند!
گوش می داد و اجازه حرف زدن می داد! البته راه کارهایش اغلب اعصاب خردکن بود اما از سر مهربانی!
القصه...
اصلن باید همین امروز می گفت که دیگر نیست! نوع ارتباط مان فقط اعلام تصمیم است نه دخالت در تصمیم گیری و گرنه می گفتمش که نرو! لااقل امروز نرو یا این گونه نرو یا .....
حالا او هم نیست! تا کی نمی دانم! و دل خوشی ها چقدر زود سلب می شوند از آدم!
و این یک دوشنبه بی تمرکز است و من پریشان حواس و آنچه که امروز باید ارائه کنم ، و نمی دانم می توانم تمام تمرین های هفته را به درستی واگویه کنم یا نه؟!
پی نوشت: طفلک دوستم ، فکر کنم خودش هم نمی دانست این قدر می تواند موثر باشد
دوشنبه ها کلاس دارم و برایم مهم است. دوشنبه ها مرکز هفته هایم شده است!
حالا که این " دوشنبه " مهم شده است هر بار یه رخدادی درست می شود که تمرکز من را بهم بریزد!
یک هفته دعوا می شود ، یک هفته آدم ها حرف های عجیب و دردناک می زنند ، یک هفته آدم ها غیب می شوند، یک هفته آدم ها دل نگرانت می کنند بی آنکه بدانند و یا حتی به انگشت کوچک پای شان هم باشد که تو دلواپس شان شدی!!! و یک هفته هم آدم ها می روند...
حالا امروز، همین دوشنبه کوفتی ، دوستم نامه زده و خداحافظی کرده! که می خواهم بروم به سفر درونی! که یا با دست پر برمی گردم یا بازگشتی ندارد!
این دوست از آن دوست هایی ست که آدم لازم دارد یکی شان را داشته باشد. از آن دوست هایی که ، پاپیچ نمی شوند، حرف هایت را می شنوند، قضاوتت نمی کنند. احوالت را درک می کنند، تنها بودن هایت را می فهمند، و به موقع تنهایت می گذارند. یکهو غیب نمی شوند! با وجود فاصله های هزاران کیلومتری از دنیاها سعی در درک دارند،نک و نال هایت را می شنوند. از آنهایی که به تو فرصت می دهند که بگویی کیستی، چیستی، نه از آن آدم ها که هنوز حرفت از دهان درنیامده توبیخت می کنند، اشتیاقت را ندیده می گیرند و بی رحمانه رهایت می کنند!
این جور نبود که به خاطر هوش مزخرف به کار نیافتاده ات به تو آوانس ندهند! که بکوبندت به دیوار و حتی به ناخن انگشت کوچک پای شان هم نباشد که تو چرا آمدی چرا به د یوار خوردی و هزار تا چرای مگوی دیگر...
از آنهایی نبود که متهم به تکبرت کند!
گوش می داد و اجازه حرف زدن می داد! البته راه کارهایش اغلب اعصاب خردکن بود اما از سر مهربانی!
القصه...
اصلن باید همین امروز می گفت که دیگر نیست! نوع ارتباط مان فقط اعلام تصمیم است نه دخالت در تصمیم گیری و گرنه می گفتمش که نرو! لااقل امروز نرو یا این گونه نرو یا .....
حالا او هم نیست! تا کی نمی دانم! و دل خوشی ها چقدر زود سلب می شوند از آدم!
و این یک دوشنبه بی تمرکز است و من پریشان حواس و آنچه که امروز باید ارائه کنم ، و نمی دانم می توانم تمام تمرین های هفته را به درستی واگویه کنم یا نه؟!
پی نوشت: طفلک دوستم ، فکر کنم خودش هم نمی دانست این قدر می تواند موثر باشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر