۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۷, سه‌شنبه

به نظر من از کارگری ِ معدن ، بازیگری ، ملوانی و... سخت تر ، جواب دادن به پرسش های یه بچه 4-5 ساله ی باهوشه!
وقتی پرسش های عجیب و غریبی می پرسه که واقعن آدم می مونه چی باید جواب داد! از مفاهیم و موضوعاتی که خود آدم هنووووز بعد از بیست و چند سال زندگی جواب درست و قانع کننده ای براشون پیدا نکرده! اونوقت چطور میشه ذهن خلاق و پر از ابهام یک کودک را درگیر کرد در حالی که می دونی هرچی که بگویی در ذهنش نقش خواهد بست!
5 سالشه. باهوش ، کنجکاو و حاضرجوابه. می دونه من اهل لوس کردن و لی لی به لالا گذاشتن نیستم ،با وجودی که از قربون صدقه ش کم نمیزارم! هر وقت سوال داره یا کار خاصی داره میاد سراغم. دور و برم می پلکه و خاله خاله  می کنه. در مواقع دیگه من را با اسم کوچکم صدا میزنه!
همه مشغول بودن به حرف و گفتگو و کیک و کادو! من بودم که خسته یه گوشه نشسته بودم یه جایی بین خلسه و چرت پرسه می زدم! اومده خودشو ولو کرده تو بغلم و میگه : خاله بپرسم؟ خسته ام اما می میرم واسه همین کنجکاوی ها و آسمون ریسمون بافتن هاش!
 بپرس قربونت برم ، بپرس.
- امام حسین بزرگتره یا امام علی؟
+خب امام علی بابای امام حسین بودن پس بزرگتر بودن.
-مامانش کی بود؟
+حضرت فاطمه.
- چند سالش بوده؟
+ کِی عزیزم؟  - همون موقع دیگه.( حالا همون موقع کی بوده را خودم باید تعیین کنم!)
+ اون موقعی که از دنیا رفت 18 سالشون بوده!
- اااااااااااااا !یعنی از توام کوچکتر بوده؟  + بله
- طفلکی...
- خاله چرا صورت امام حسین رو نور میزارن؟
+ ( گیر افتادم!) خب...مممم... چون ... میگن! نباید چهره امام ها رو نشون داد! به جاش نور میزارن. ( حالا کی میگه بماند!)
- امام ها که صورتشون نور داره چون خیلی نماز می خونن؟!
+ خب نماز هم زیاد می خوندند اما آدم های خیلی خوبی هم بودند. بیشتر به خاطر همونه.
- امام خمینی هم صورتش نور داره؟!!!!
+ نه!
- پس چرا بهش میگن امام؟!
+ اینجا امام فقط یعنی رهبر! آقای خمینی هم یه آدم معمولی بود مثل ما.

بعد رفت تو فکر.... عمیق.... انگار که داره اطلاعات ورودی را دسته بندی می کنه. خدا خدا می کردم  از این فاز بیاد بیرون که...
- خاله! چرا باید نماز خوند؟!
(معمولن از سخت ترین پرسش های  ممکن ، می پرسه!)
+ خب ، ببین . نماز خوندن مثل یه جور تشکر می مونه. مثلن مامانت که غذا درست می کنه تو تشکر می کنی ازش، حالا خدا هم گفته از من این مدلی تشکر کنید.
- خب حالا چرا عربی؟
+ راستش خاله جون نمی دونم! شاید به خاطر اینکه از اولش از عربستان شروع شد!
هیچی نگفت، گمونم نفهمید منظورمو! خب خودمم نفهمیدم! وحشتناکه  وقتی یه بچه پرسش هایی را از تو بپرسه که خودت هنوز هیچ استدلال قانع کننده ای برایش نداری . ذهن پاک و لوح نانوشته یک کودک را نمی شود با هر واژه و تعبیر مضحک و نامانوسی که خودت هم قبول نداری سیاه کرد!
بچه می بینه ، می شنوه و کاملن می فهمه. نمیشه چیزی را پشت گوش انداخت و نگفت! و از طرفی هر حرفی را هم نمی توان گفت!
دیگه چیزی نپرسید. تو فکر بود اما چهره ش ناراضی نبود. گمانم چند روزی سرگرم حلاجی میشه بعد میاد دوباره از نو...
و من هنوز سرگردان پاسخ هایم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر