۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه


مثل یه گلوله نشسته تو گلو! نه میاد بالا نه میره پایین! خودم می دونم از کجا آب می خوره,اصلن نصفش به‌خاطر همینه.
اصلن آدم همون بهتره که ندونه چه مرگشه! اون جوری یه فحشی، فضیحتی چیزی میده و خلاص! حالا که می‌دونی و چاره ی زهرماریش رو نمی دونی بدتره!
این شک لعنتی هم پدر درمیاره! پس برو پیش بیا!
تو دیگه از کجا پیدات شد؟!
رشته‌ای بر گردنم افکنده دوست
می کشد هرجا که خاطرخواه اوست.
ای دوست
حواست هست طناب را می‌کشی ممکن است خفه شویم؟
اصلنی حواست هست شاید طنابه همین جوری بند کیفت، جایی باشه!
حواست هست؟
نه به مولا حواست نیست،نه ننه! چهار بار آفتاب از لب این بوم بالا بیاد، دیگه کسی هم یادش نیست که ما هم بودیم، یا یه همچین چیزایی!
آقا ما هم بازی!
نه بچه! تو بازی نیستی.لابد بلد نیستم؟ نه خیرم تو واسه بازی زیادی بزرگ شدی!!!!
گه!
همتون گهید.
ببین، ببین!
تا گریزد آن‌که بیرونی بود!
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
برفزون‌تر خواهی بگویم باز...
سکوت
سکوت
شکننده
fragile
silence
جیرینگ...
آنک خودش گمان نبرد! رفت گمان من بدو...
این دل من ز دست شد، آنچ بگفت همان شدم!
THE END!!!!!!!!!!!!!!!!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر