۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

دو استقامت با مانع


1ـ می خواستم به‌اش بگم، میشه یه کم خشمی، چیزی به‌کار ببندید؟! یه کم تندتر، تلخ‌تر باشید! من می‌خندم شما اخم کنید. خلاصه جدی‌تر برخورد کنید با من!

2-  اوضاع‌ام خیلی خرابه.همه‌اش زور باید بالا سرم باشه.یه چیزی باشه که یه خرده حساب ببرم! (پناه بر خدا، چقدر هم که از چیزی حساب می‌برم!!!)

3ـ علاقه و پشتکارم سرجاش، ولی همیشه راه‌های دررو را زود پیدا می‌کنم.یه روش تنبلانه و تابلو ـ که آی من فراخ‌م ـ به ذهن‌م  می‌رسه که همون را استفاده می‌کنم. حالا هی بیان بگن که بره جلوتر سخت‌تر میشه، همیشه که این‌جور راحت و دو خطی نیست! چه جوری بگم که...آخه... موقع همون سخت‌هاش هم یه روش تنبلی خاص خودش را پیدا می کنم و از زیر راه اصلی در میرم!

4ـ هر روز داره دست به در رفتن ها و لایی کشیدن از کارهام بیشتر و بهتر میشه! بدبختیه، استعدادِ ما داریم!

5ـ کاش گفته بودم. حداقل روش خودم را به‌اش القا می‌کردم! تازه داره دست‌م می‌آد که روش خودش رو داره. وحشت‌ناک‌ترین راه ممکن. لبخند و استمرار با ملایمت!

این دقیقن روشیه که دیوانه‌م می کنه! با حوصله و قدم به قدم "وادارم" می کنه، همونی را انجام بدم که درسته، همونی که خودش می‌خواد!
پوووف! خیلی سخته. به غرغرها و نمیشه، نمیشه‌هام اهمیتی نمیده.به جاش بیشتر حوصله می کنه، ریزتر توضیح میده، المان به المان پیش میره و بعد هم با تاکید خاصی میگه: هفته دیگه همین‌جوری میخوام.

6ـ امیدوارم کار به "جنگ،جنگ تا پیروزی" نکشه!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر