یکی از بازیهای من این است، که آدمهای مشترک پیدا کنم در ساعتهای روزمرگی.یک بازیِ دور از سالهای مدرسه.
حالا با اینکه هر صبح تقریبن در ساعت مشخصی از خانه خارج میشوم، اما آدمهای مشترکی در این بازه زمانی نمیبینم.بعضیها یک روز هستند، یک روز نیستند! تنها کسانی که پای ثابت بازی من هستند، رفتگرها هستند. هر صبح همان حدودِهمیشه، در خیابان هستند.یکی میانه بلوار را جارو می کند، یکی حاشیه های خیابان و دیگری هم زباله ها را جابهجا میکند. مرتباند و همیشگی. چه آن روزها که برف تند می آمد، هوا گرگ و میش بود، چه حالا که آفتاب در آسمان کم کم بالا می آید.
همهشان مثل هم اند.سر به زیر و سرگرم کار. فکر می کنی حتی تو را نمی بینند، اما به محض این که از کنارشان میگذری دست از کار می کشند که مبادا گردوخاک آزردهات کند.
آن روزها که برف می آمد یکی شان در گوشه خیابان روی یک مقوای کوچک به نماز ایستاده بود. اولین بار بود که از عادت همیشه بیچتری، ناراضی بودم. و آنچه هر صبح مرا خجالتزده و شرمسار میکند اینست که اغلبشان پیرند. شاید حدود شصت سال!
حالا یکی از همین دوستان در گوشهی پارکی در همین شهر بیدرو پیکر، بیهوش از "گرسنگی"، پیدا شده!!! وقتی که مدعی شدهاند که هیچ گرسنهای نیست!!! نمیدانم حالا مرده ست یا نه! خبر موثقی پیدا نکردهام.
اما دلم گرفت خیلی... ظلم است. قشری هستند که با وجود تاثیرِ عمیقشان در جامعه، دیده نمیشوند!
رفتگرها محترماند، خیلی؛ و بسیار زحمتکش.
و لابد عبدالله باید بمیرد، تا شاید کمی خجالت بکشند، خجالت بکشم، خجالت بکشیم...
حالا با اینکه هر صبح تقریبن در ساعت مشخصی از خانه خارج میشوم، اما آدمهای مشترکی در این بازه زمانی نمیبینم.بعضیها یک روز هستند، یک روز نیستند! تنها کسانی که پای ثابت بازی من هستند، رفتگرها هستند. هر صبح همان حدودِهمیشه، در خیابان هستند.یکی میانه بلوار را جارو می کند، یکی حاشیه های خیابان و دیگری هم زباله ها را جابهجا میکند. مرتباند و همیشگی. چه آن روزها که برف تند می آمد، هوا گرگ و میش بود، چه حالا که آفتاب در آسمان کم کم بالا می آید.
همهشان مثل هم اند.سر به زیر و سرگرم کار. فکر می کنی حتی تو را نمی بینند، اما به محض این که از کنارشان میگذری دست از کار می کشند که مبادا گردوخاک آزردهات کند.
آن روزها که برف می آمد یکی شان در گوشه خیابان روی یک مقوای کوچک به نماز ایستاده بود. اولین بار بود که از عادت همیشه بیچتری، ناراضی بودم. و آنچه هر صبح مرا خجالتزده و شرمسار میکند اینست که اغلبشان پیرند. شاید حدود شصت سال!
حالا یکی از همین دوستان در گوشهی پارکی در همین شهر بیدرو پیکر، بیهوش از "گرسنگی"، پیدا شده!!! وقتی که مدعی شدهاند که هیچ گرسنهای نیست!!! نمیدانم حالا مرده ست یا نه! خبر موثقی پیدا نکردهام.
اما دلم گرفت خیلی... ظلم است. قشری هستند که با وجود تاثیرِ عمیقشان در جامعه، دیده نمیشوند!
رفتگرها محترماند، خیلی؛ و بسیار زحمتکش.
و لابد عبدالله باید بمیرد، تا شاید کمی خجالت بکشند، خجالت بکشم، خجالت بکشیم...
INJA KE MAN HASTAM ,, YE JORIYE KE AGE HAR ROOZ SARE YE SAATE MOSHAKHAS BERI BIRON ,, HAR ROOOZ ADAM HAYE MOSHAKHASI RO MIBINI ,, BEDONE ESTESNA ,,
پاسخحذفINJORI BEHET BEGAM KE MAN DIROOZ POSHTE YE CHERAGHE ABER YE KHANOMI RO DIDAM KE DAVID TA CHERAGH SABZ NASHODE BEHESH BERESE ,, EMROOZ DAGHIGHAN HAMONJA ,, DAGHIGHAN HAMON KHANOM DAVID TA BE HAMON CHERAGH BERESE ,,,
AJIB HESE MASHIN BEHEM DAST DAD ,,