1- برای اینکه بشه از شر خودسانسوری خلاص شد، اقداماتی باید انجام داد در حد تجهیز یک ارتش. برای من یکی از این راهها نوشتن بوده. هرچند که قلم بهدرد بخوری ندارم، ولی همین اندازه هم برای اینکه بشه از خیلی قیدها خلاص شد، بد نبوده. حالا، یکی از مراتبش هم این ست، که دغدغه ها و بندها را از روی کاغذ بیارم اینجا! درسته که مخاطب دیده نمیشه، اما همین که بدونی حرف هایت را چند نفر دیگه (حتی یکی، دونفر) هم میخونن، یه حس خاصی داره.انگار برای بیان حرفها کمی شجاعتر باید بود!
2- نمی دونم چرا وقتی وبلاگ می نویسی، و راجع به موضوعی حرف میزنی توقع دارند که متخصص باشی! نه بابا! این یک ورق کاغذه که تووش حرفهات را نوشتی و گذاشتی لب تاقچه، که اگر کسی از اینجا گذشت، بخوندش، و اگر چیزی به ذهنش رسید، و حرفی درموردش داشت، پاش بنویسه! همین. (حداقل برای من اینجوریه)
3- یک سری مفاهیم هستن که معضلشون حل بشو نیست! مثل دایره می مونه. خارج شدنی نیست.گاهی با اون میچرخی و گاهی هم از سر خستگی یه گوشه میشینی و باز همون دور باطل! یکی از همین مفاهیم بحث جبر و اختیاره! بحثش تا بی کران گسترده ست، اما برای من حل بشو نیست! نه کاملن به اختیار میشه معتقد بود نه به جبر! مثلن همین بودن در دنیا! نه در آمدنت مختاری، نه در رفتنت! همین در ابتدا و اولین خشت وجودی گیر چاله جبر می افتی! انصاف نیست که نه در ورودت دخیل باشی نه در خروج. کاش لااقل مرگ اختیاری بود.
پینوشت1: اینها رونوشتی بود از یادداشتهایی که در ذهن تلنبار شدهست!
پینوشت2: اصلن کی گفته باید بین مطالب انسجام باشه؟! این دفعه محض استقلال شماره خورده
پینوشت3: طبیعتن این پست ادامهدار خواهد بود!
راجع به این پست حرف دارم. میام میگم سرصبر.
پاسخحذففعلا باید برم.
قدمات روی چشم.
پاسخحذفمنتظرم و مشتاق به شنیدن.
:)