۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

مانیفست


همه چی توو زندگی ماها شده فیگور.
فیگور غم، شادی، عشق، روشن‌فکری، اپن‌مایندی، هنرمندی، نویسندگی، فهمیدگی و....
همه‌چی شده ادا درآوردن. و این میون وقتی نخوای این‌جوری باشی طرد میشی، مسخره حتی.
من دل‌ام می‌خواد از ترس‌هام بنویسم، از مرض‌هام، از دغدغه‌های مزخرف، از تناقض‌ها و تضادهایی که درگیرشون‌ام.
مگر باید همیشه از معضلات بزرگ نوشت، مگر باید همیشه از دردها و آرمان‌های اجتماعی نوشت، مگر همیشه باید از رنج کاستی‌های فرهنگی نوشت، مگر همیشه باید کار فرهنگی کرد؟!
مگر همه رنج‌ها برای همه آدم‌ها واژه می‌شوند؟!
آن‌چه غمگین است معمولی بودن و معمولی نوشتن نیست. این اداهای غیرمعمولی بودن و افه غصه‌های اجتماعی آمدن است که غمگین است، دردناک است، کشنده است.

می‌نویسم نه این‌که نویسنده‌ام نه!
من متخصص نیست‌ام، متخصص هیچ‌چیز نیست‌ام، نه متخصص علم و دانش، نه فرهنگ و اجتماع نه سیاست و نه حتی هنر.
برای دل‌ام و از حس‌های‌ام می‌نویسم.
می‌نویسم که خودم را اصلاح کنم نه هیچ‌کس دیگر را.


۲ نظر: