از روزی که چاپ شد فرصت نشد، نتونستم برم بخرم. امروز تا روی دکه سرراه دیدم خریدماش. توو همون خیابون شروع کردم مصاحبه را خوندن.
دوساعتی است که اشک و بغض امانام را بریده.
گفتام بنویسماش شاید کمی آرام شوم...
گزیدهای از گفتوگوی منتشر نشده روانشاد پرویز مشکاتیان در سال 74 یا 75
چاپ شده در ماهنامه تجربه شماره پنجم/ مهرماه 1390
- آرمان زندگی شما چیست؟
+ یک مطلوب
-مطلوب معنوی و آسمانی یا زمینی؟
+ مطلوب من آزادگی و فرهیختهگی و نزاهت آدمی است و شما میتوانید ازین مفاهیم تعبیر آسمانی کنید یا زمینی.
-در زندگی خودتان هیچگاه مطلوب زمینی داشتهاید؟
+ نه
-پس درباره آن نکتهای که عارفان میگویند "عشق حقیقی از راه عشق مجازی میگذرد" چه نظری دارید؟
+ عشق حقیقی دست نیافتنی است، اما از راه عشق مجازی میشود در راهاش پا نهاد.
-این سازی که میزنید، مطلوب زندگیتان نیست؟
+ هنوز نه
-میتواند راهی باشد برای رسیدن به مطلوب؟
حتمن توانسته که من تمام زندگیام را در این کار گذاشتهام، ولی امید ندارم که به آن برسم.
-شما ایدهآلهایی را در زندگی هنرمندهای همصنفتان میبینید، آیا با ایدهآلهای شما یکساناند؟
+ شاید یکسان باشد.شاید نباشد.بستگی به این دارد که چگونه به جهان و پیراموناش ینگرد
-وقتی اثری به ذهنتان میآید چه حالتی پیدا میکنید؟
+ حس آدمی که چند روزی است در برزخ است و باید سریع تکلیفاش را معین و معلوم کند.
-کدام کارهایتان بیشترین اثر را ازین منظر بر روی شما داشتهاست؟
+ اکثر کارهایام
-بعد از طی کردن این دوره ارتباط با دوروبریها و مردم چگونه بود؟
+ گویی که 70سال در زندانی بودهام و بیرون نرفتهام و خیلی سخت میشود برایام.ایرادی که بسیاری از دوست وآشنایان میگیرند. وضعیتی پیدا میکنم که گویی در حال اضمحلال ام.
-چه کاری بیشتر از همه پیچاند و به قول خودتان مضمحلتان کرد؟
+ سر "قاصدک" بیشتر از همه.
-یعنی چگونه؟ وقتی شعر را خواندید چنین حسی داشتید؟
+ نه از شعر الهام گرفتم. گویی خودم مستقیم مضمون شعر را دیدم، انگار مسائلی که اخوان از نگاه خودش به پدیدهها نظر میکرد با من همآمیختهگی پیدا کرد و من هم همانگونه نظر میکردم. گویی اخوان از زبان من مشکاتیان داشت سخن میگفت و شعر میسرود و من باید این شعر را به نغمه میکشیدم.
-مهمترین مسئله زندگی پرویز مشکاتیان چیست؟
+ آزادی
-آزادی از چه؟
+ آزادی چیزی نیست که بگویید از چیزی است.نوعی رهایی و رها ماندن و رها شدن.
-آقای مشکاتیان آزادی یک مصداق و جنبه فردی دارد و جنبه و مصداق اجتماعی....
+ منظور من هم مصداق اجتماعی آزادی است که به همدیگر و افکار هم احترام بگذاریم و فکر نکنیم که همه حق و حقیقت نزد ماست و حقوق دیگران را پایمال کنیم.به همدیگر مدد برسانیم و اگر اعتراض و انتقادی هست بشنویم سرکوباش نکنیم.اینجاست که حافظه ژنتیک و تاریخی و تبارشناسانه یک جامعه شروع میکند به حرکت.
-شما معتقدید هنرمند هنگامی خلاقیتاش بروز و ظهور پیدا میکند که آزادی باشد؟
+ نه. من نگفتام خلاقیت هنرمند.بلکه گفتام حافظه ژنتیک اجتماع شروع میکند به تکامل. مسلم است که مولانا میگویدکه
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول/ آن هایوهوی و نعره مستانام آرزوست
یا اگر حافظ میگوید:
رواست در بر اگر میتپد کبوتر دل/ که دیده در ره خود پیچ و تاب دام و نشد
-البته دنیای حافظ با دنیای مولوی تفاوت بسیار دارد، اینطور نیست؟
بله. باز میگردد به زیستبومی که آنها زندگی میکردند. مولانا رها و آزاد بود و مورد اذیت و ازار اجتماعی و سیاسی نبود، لذا دنیای او هم دنیایی با ارتفاع بالاست. اما حافظ نه. دزد و محتسب و قاضی و شحنه مدام در کارش بودند و او باید با طنازی شعر میگفت و... البته مولانا از آدمیان ملول بود، اگرچه در سرودن به آزادی و اعتلا و شکوفایی رسیده بود. اما مولانا چرا دلاش گرفته و ملول است. شما زمانی میروید منزل، چهاردیواری خودتان است. آنجا ممکن است فکر کنید که آزادید، شعر بگویید آهنگ بسازید، آزادید غذا بخورید و بخوابید و... اما منظور من اینگونه آزادی نیست. آزادی مورد نظرمن این است که انسانها که به گمانام بزرگترین شباهتشان، همانا تفاوتشان است، این تفاوت ها را تحمل کنند. بپذیرند و فال تفاهم بههم بزنند با تمهیدات بشردوستانه و عاشقانه.
-خود شما چهقدر تلاش کردید که زندگی خودتان پلهای تفاهم ایجاد کنید؟
+ قضاوت من را باید مخاطبانام از روی آثارم انجام بدهند. اما خودمن میتوانم از کارهایام این نتیجهگیری را بکنم که همه آنها با این هدف ساخته و سروده شدند که رفتارهای فرهنگی مردم را تصحیح بکند.
-مثلا وقتی شما بیداد را ساختاید میخواستاید چه بگویید، داد فرهنگی بزنید؟
+ فراتر از داد
-فراترش چیست؟
+ همداد خودی، هم خانوادگی و هم اجتماعی و سیاسی فرهنگی.
-پرویز مشکاتیان با موسیقی چگونه میتواند نشان دهد که تملق برای جامعه سم است؟
+ از کلام مدد میگیرم. وقتی شما از آزادگی و آزادی سخن میگویید و در مقابل ناروایی میایستید و هرگونه تجاوز و تعدی به حقوق شهروندان را مردود اعلام میکنید عملن خط فکری خودتان را نشان دادهاید.
-یعنی شما معتقدید اشعاری را که کار کردید حتمن فلسفه وجودی و پس و پشتاش یک اندیشه اجتماعی و فرهنگی خوابیده؟
+ بله. کل کارهای بنده از اول تا به امروز با چنین ذهنیتی تصنیف شدهاست. بهخصوص کارهای باکلام و تصانیف.
-پرویز مشکاتیان آهنگساز با مشکاتیان پدر چه تفاوتی دارد؟
+ تفاوتاش را فرزندانام نباید حس کنند. آنها نباید فکر کنند که اگر من از بیرون وارد منزل میشوم، نمیتوانم با آنها بازی کنم و کشتی بگیرم. این منام که باید به این نیازها پاسخ بدهم . که میدهم. چون لحظاتی که در منزلام، متعلق به آنها هستام. اما دوستان و هواداران چنان غولی از ماها ساختاند که انگار نمیتوانیم با بچهمان کشتی بگیریم و بازی کنیم و قرار است آنها متین و موقر بنشینند و به من مشکاتیان نگاه کنند.
-از مخاطبان آثارتان نکته یا خاطرهای دارید؟ اینکه قطعهای از شما روی شنونده تاثیری بگذارد که عمری در ذهن و ضمیرش باقی بماند؟
+ نامهای دارم از یکی از شنوندگانام از تبریز که بعد از نوشتن نامه و تماس من یک هفتهای تهران آمد و پیشام ماند و بعدها هم درس خواند و الان استاد ادبیات است. گفت که سرباز بود و سرنگهبان پادگان، آدمی سرتق و بهقول خودش عقدهای بود و خیلی اذیتاش میکرد. سرکوفت میزد و به کارهای سخت و پست وادارشان میکرد. این آزار و اذیت به اندازهای بود که جوان روزی قصد میکند روزی کلک این سرگروهبان را بکند و بکشدش. میگفت: باید از روی کره زمین برش دارم. یک شب که ژ3 را دادند دستام با دوتا تیر( چون بیرون پادگان نگهبانی میدادم دوتا تیر واقعی هم به من میدادند) و رفتام به فاصله یک کیلومتری پادگان نگهبانی.
به درختی شلیک کردم تا امتحان کنم که تیر واقعی است یا مشقی که دیدم واقعی است چون پوست درخت را کنده و برده بود. فشنگ بعدب را گذاشتام داخل تفنگ و به سمت سرنگهبان راه افتادم و با خودم گفتام باید شر این موجود خبیث را از صفحه روزگار پاک کنم. نیمه شب بود و از رادیو صدای یک موسیقی میآمد. به چند قدمی اتاق سرنگهبان که رسیدم صدای موسیقی واضحتر شد. رادیو میخواند: جان جهان دوش کجا بودهای؟ گویی تمام دنیا را بر سرم آوار کردهباشند. چنان تکانی از این موسیقی و شعر خوردم که بیاختیار نشستام و در اتاق سرنگهبان و محو شنیدن این آهنگ شدم. بعد شروع کردم به گریه کردن و بلند ضجه زدم و یک ربعی آنجا بودم و شگفت اینکه سرنگهبان هم بیدار نشد.
مصاحبه شده توسط ابوالحسن مختاباد
تنظیم از حمید منبتی
آخ! چهقدر دلام آغوشی میخواست که با آن تمام این فراق را میگریستم...
پاسخحذفآی آی آی
قاصدک راستی رفتی با باد...