۱۳۹۰ دی ۱۵, پنجشنبه


همیشه کشش غریبی به اسطوره‌ها داشتم. دل‌ام غنج می‌رفت که بدانم آتنا و نیروانا و آمتیس و نفرتیس و هرمس و حوروس و... ایزد و ایزدبانوهای کی‌اند و کجایند.
اسطوره‌های ایرانی که دیگر جای خود دارند.
حرف‌های هر که را از اسطوره‌ها می‌دانست می‌خواستم ببلعم. با همه جان گوش می‌شدم.
اما برای خودم سوال بود که این همه شور و خواستن از کجا می‌آید؟
حالا تازه به تازه می‌فهمم که چرا این‌طور حریص اسطوره‌ها‌ی‌ام. تازه می‌فهمم که همه‌شان ریشه در روان آدمی دارند و هر اسطوره نماد بخشی از روان ما ست.
حالا نه فقط اشتیاق یاد گرفتن خودشان را دارم بلکه صدباره دنبال جایگاه هر کدام در روان‌ام.
این روان عجیب و پیچیده، این کلاف تنیده و هزار سر به اسم "انسان".
حالا اسطوره‌ها چراغ‌های روشنی هستند که به مددشان آرام آرام پیچیدگی‌ها و زخم‌های روان دیده می‌شوند تا روزی که بتوان این دردهای کهنه و زخم‌ها را یافت و شفا داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر