خب حقیقتن من آدم درفت کردن نیستم. حتی اینکه میگویند "سرمایه آدم به حرفهایی است که برای نگفتن دارد" را هم قبول ندارم. حرف برای گفتن است. باید بگویی تا از تو بیرون شود، حل شود. منتها حقیقت این است که هر حرفی برای هرجا و به هر کس گفتن نیست.باید به اهلاش گفت. این میشود که میافتی به درفت کردن. انبار حرفهایی را میبینی که باید بگویی، راجع بهشان با محرمی حرف بزنی، بپرسی و پاسخ بگیری. همدردی ببینی، کمک فکری بگیری و بهجای همه اینها مینویسی و درفت میکنی...
پ.ن:
غـم زمانه که هیچاش کران نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینـم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
بدین دو دیده حیرانِ من هزار افسوس
کـه با دو آینه رویاش عیان نمیبینم
در این خمار کسام جرعهای نمیبخشد
بـبین که اهل دلی در میان نمیبینم
نشان موی میاناش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در میان نمیبینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعـت سخـن درفشان نمیبینم
دواش جز می چون ارغوان نمیبینـم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم
بدین دو دیده حیرانِ من هزار افسوس
کـه با دو آینه رویاش عیان نمیبینم
در این خمار کسام جرعهای نمیبخشد
بـبین که اهل دلی در میان نمیبینم
نشان موی میاناش که دل در او بستم
ز من مپرس که خود در میان نمیبینم
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعـت سخـن درفشان نمیبینم
اینقد مینویسی و درفت میکنی تا روزی میبینی که حرف زدن رو به کل فراموش کرده ای
پاسخحذف