۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

فرارنامه


به طرز عمیقی از این دنیای مجازی متنفرم. از این تنفرهای گند و مسخره که حتی دست هم ازش نمی‌کِشی. یعنی نمی‌شود که بِکِشی. وقتی برای کارم سرچ می‌کنم و نتیجه می‌گیرم، دیگر برق پیروزی در چشمان‌ام نمی‌آید، فقط تهوع می‌گیرم.

از همه فضاها و سایت‌های اجتماعی بیزارم. ساین‌این می‌کنم و اسکرول می‌کنم و فقط تهوع می‌گیرم.

شاید خلاف خیلی‌ها این‌قدر که لطف و محبت و درس از آدم‌های مجازی عمرم گرفتم که بدی و جفا ازشان ندیدم، از روی نام‌های‌شان رد می‌شوم و در کمال احترام و علاقه، فقط تهوع می‌گیرم.

ایمیل‌ام را باز می کنم، 8 تا آنرید مسیج. همه را باز می‌کنم و می‌خوانم و فقط تهوع می‌گیرم.

دل‌ام آدم‌های واقعی می‌خواهد. مجازیِ واقعی هم نه‌ها! واقعیِ واقعی که مجازی نباشند.
دل‌ام 4تا آدم می‌خواهد که حتی نداند اینترنت درست است یا اینطرنط .
یعنی بروم کوهی، صحرایی، شهر فسقلی‌ای، جایی که رسوم‌اش با همه رسوم این دنیا فرق کند. با یک سری بنیان‌های جدید با آدم‌ها ارتباط برقرار کنم، در حد نقاشی روی غار حتی!
از همه مظاهر تکنولوژی و شعور و روشن‌فکری و پیشرفت و شهرنشینی و کوفت و زهرمار خسته‌ام.
دل‌ام می‌خواهد همه پول‌های‌ام را آتش بزنم و به ازای یک نان، یک مشت پسته یا دو تا از آدامس‌های عزیزم را بدهم.
اصلن می‌خواهم انسان اولیه باشم و پیرهنی از برگ بپوشم ...


پ.ن: به کسی بَرنخورَد تورو خدا

۳ نظر:

  1. کیه که دلش نخواد این چیزایی ک گفتی رو ...؟!
    ولی چاره چیه

    پاسخحذف
  2. بهرحال مرگ نیست که چاره نداشته باشه! یه راهی باید باشه حتمن!
    پیداش می‌کنم بالاخره

    پاسخحذف