یکی از بزرگترین لذتهای دنیا برایم کشف و شناخت خودم است.
شاید از همین جمله بالا هم صفاتی مثل غرور، خودشیفتهگی یا هرچیز دیگر هم، منتسبام بشود که حتی کشف همینها برایم عمیقن لذتبخش است.
از فکر دیروز و نتایجی که به آن رسیدم بیرون نمیآیم. چهقدر خوشحالم که ادامه دادم و بیخیالاش نشدم.
فعلن در همین مدت کوتاه دو بخش از وجودم برایم اثبات شد! میدانستم که هستند اما انگار مسجل و پذیرفته شده نبودند.
شاید برای خیلیها مسخره باشد که در شترسالگی به کشف خودم افتادم! اما برای من مثل سفر به سرزمین عجایب است.همیشه از کشف و شناخت آدمها محظوظ و کیفور میشدم؛ حالا دارم خودم را کشف میکنم. قدم به قدم.
مثلن برای غرور و تکبر تفاوت قائل بودم. اما اغلب تفاوتشان در خودم برایم مشهود نبود. حالا تازه میفهمم کجا به کجا چه بوده و چه کردهام.
طرفه اینکه من همیشه آدم سردرگریبان و خودتحلیلگری بودم.(مثلن) از خودم خندهام میگیرد. موجود فانی هستم. در حد یک کمیک استریپ. بیشتر حتی دیدنی تا خواندنی!
هر چه بیشتر خود را میشناسم طبع عصیانگرم هم بیدار و بیدارتر میشود.
بهرحال کولهبارم که پربارتر شد دوست دارم بَرَش دارم و بروم جایی دور. خیلی دور
بعد پابند هیچکس و هیچچیز و هیچکجا نباشم.
بروم، عبور کنم، ببینم و گذر کنم تا انتهای دنیا، تا ناکجا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر