۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

به کجاااااهااااا برد این امید مارااااا


به عنوان یک مخاطب موسیقی سنتی همیشه سعی کردم، دگم نباشم. همه صداها را بشنوم و قضاوت کلی نکنم.
از جوان‌هایی که از سایه بزرگان بیرون می‌شوند و عرض اندام می‌کنند لذت می‌برم.
حتی کارهای بازخوانی را هم گوش می‌دهم و بعضن دوست دارم. بازخوانی در آلبوم رسوای زمانه از علیرضا قربانی(+)، چند کار از مایه‌ی ناز سالار عقیلی(+) و چند کار از شب‌جدایی همایون شجریان (+) را واقعن دوست داشتم.
"محمد معتمدی" هم از این دست خوانندگان است.
جنس صدای‌اش، استعدادش و توان سرکش‌اش چنان بود که از خیمه‌ی بزرگی چون استاد لطفی سر به بیرون کشید و موفق و موفق‌تر به پیش می‌تازد.
کارهای بازخوانی هم زیاد انجام داده، که خوب بودند، اما این‌بار...
کنسرت دل‌شدگان چون خنجری بود که بر قلب‌ام فرود آمد!
اجرای زنده کنسرت را خودم نرفتم!( دیگر کیست که نداند من با ساعت کنسرت‌ها مشکل دارم!) فقط شنیدم‌اش.
از همان اول حالت ارکسترال‌اش باتداعی تصویرهایی از فیلم دل‌شدگان همراه شد. و به خیال‌ام رفتم که به اوج بروم.
اما معتمدی که شروع به خواندن کرد، آجر به آجر فروریختم.
به "امید عشق" که رسید داشتم‌ متلاشی می‌شدم و برای اولین‌بار از میانه آهنگ خاموش کردم!
حتی "گل‌چهره" را نتوانستم گوش کنم.
نه که از لحاظ تکنیک یا فالش بودن و این‌ها بخواهم ایراد بگیرم، که ندارم چنان سواد و تخصصی را!
از منظر حس!
یکی از دلایل علاقه‌ام به معتمدی همین حس پررنگی بود که همیشه در صدای‌اش موج می‌زد. اما این‌بار به‌طرز مکانیکی و خشکی اجرا می‌کرد! آن هم چه؟! دل‌شدگان را؟! اوج عشق و احساس و زندگی را؟! 
آخ آلبوم رویایی من‌را!
برای اولین‌بار خوش‌حال شدم  که به این کنسرت نرفته‌ام. که یقینن از حال می‌رفتم، یا سر به بیابان می گذاشتم.
دو سه روزی‌است که ازین بابت پریشان حال بودم و کسی را نمی‌یافتم پیرامون‌اش سخن بگویم، و لیکن عکس زیر را در پیج معتمدی دیدم، انگار که نیشتر به زخم زده‌باشند!



نمی‌دانم نویسنده این متن کیست که در هفته‌نامه بین‌المللی نقش‌جهان مورخ 14آبان چاپ شده، ولی همیشه ازین نوشته‌های شیفته‌وار و احساسی که در رسانه‌ها چاپ می‌شود منزجر می‌شوم!



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر