اهلِ شعارهای شور و عشق و امید به زندگی و این حرفها نیستام.
بس که هر دم به حالی هستم ، حال دینامیک (+)! (بهترین تعبیری که دیدم)
اما حقیقتن یکی از مواردی که زندگی را برایم شیرین و قابل درک میکند همین هر لحظه متفاوت بودنِ آن است.
تا دیروز نفس را بهزور میکشیدم، اما الان روحام در جسم نمیگنجد از شادی.
دیشب مراسم مرور خاطرات بود. حلاجی تکتک افراد خانواده. و باز هم آخر بحث رسیدند به من! تافته جدا بافته!
از بچهگی همیشه خواهرم سربهسرم میگذاشت که تو سرراهی بودی! من میخندیدم اما گاهی تهدلام هم خالی میشد.
بس که هم از نظر چهره هم خلقوخو با بقیه افراد خانواده تفاوت دارم.
بحث سرِ همین بود.
کلِ خانواده ما آدمهای آرام، ساکت و بیسروصدایی هستند.و برعکسشان من!
عنصر شلوغ، پرهیجان، سرکش و پرسروصدا. شیطنتهایی که میکردم و زمین و زمان را بههم میدوختم. ولیکن به مدد مرور زمان، آنچه برمن گذشت، برخی روحیات خودم و اتفاقات، کرک و پرم ریخت. بهطوری که اعتراض کردم که کی من؟! من کی شیطنت کردم؟!
خودم هم یادم رفتهبود کارهایم را! که البته با چند مثال مبسوط سکوت اختیار کردم!!!
از دیشب دائم مرور میکردم که چه بر سرم آمده، کجا رفته آن همه شیطنت و شلوغی؟!
حالا امروز صبح که خبر زمان دقیق کنسرت همایون شجریان و گروه همنوازان حصار(+) را دیدم، یکپارچه شور و انرژی شدم. حتی دارد یادم میآید احوالات گذشته را. از سر صبح سربهسر ده نفر گذاشتهام.
لبخند از لبهایم نمیرود. یک دنیا شور در من ولوله میکند.
شادم، خیلی. در آشفتهبازارِ این چند وقت، در این حال خراباتی که به آن افتادهام هیچ خط و خبری چون این کنسرت نمیتوانست زندهام کند.
از حالا لحظهشماری میکنم تا روز موعد.
دلم میخواهد تمام 5 شباش را بروم.
خدایا خدایا
زودتر آخرِ آبان شود دیگر...
چه عجب. میمردن زودتر از این کنسرتا بذارین؟؟ والا:دی
پاسخحذف:دی
پاسخحذفقربون محبت و لطفتون خب
والا
:)