۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه


ازلذت‌بخش‌ترین حس‌ها، لرزیدن‌های صبح‌گاهی است.
آن زمانی که لمیده از تاکسی گرم بیرون می آیم و باد سرد در تمام بدنم می‌پیچد و بند‌بندم می‌لرزد.
همین حالتی که باید نفس عمیق بکشم، دست‌های قرمز و سفیدم را در جیب پالتو یا کاپشن‌ام فشار بدم و گام‌های کوتاه و سریع بردارم.
از غرغرو‌های عالم‌ام ولی نه با سرما. هرگز به سرما غر نزده‌ام حتی وقتی که بازویی هم نیست که به‌دورش حلقه شوم و خودم را بهش فشار بدهم که مثلن گرم‌تر شوم...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر