۱۳۹۰ آبان ۲۸, شنبه

در لحظه نویسی 1


یکی از بزرگ‌ترین علایق‌ام مونولوگ گویی‌ئه!
این قدر که گاهی اگر مخاطب هم داشته‌باشم دوست دارم با لحن مونولوگ‌گویی براش حرف بزنم. نه این‌که نخوام حرف بشنوم، نه! این یه تنه گفتن و گفتن و گفتن یه جورایی راضیم می‌کنه. تخلیه حتی!
واسه همین هم هست که حتی توو وبلاگ‌نویسی هم جوری نمی‌نویسم که خونده‌ بشم! نه که دوست نداشته‌باشم، ولی خب این‌جوری راحت‌ترم و من هم خدای راحت‌طلبی!
یه ذره که بیشتر راجع بهش فکر می‌کنم می‌بینم ممکنه ریشه‌اش خودخواهی هم باشه‌ها! یا تنها بودن و سردرگریبان بودن.
به هرحال مونولوگ دوست دارم. حتی نمایش‌نامه‌های مونولوگ گویی را هم با لذت می‌خونم.
یه حس خوبی داره. وقتی با دیگران با این لحن حرف می‌زنم انگار واقعن خواستم از خودم بهشون بگم.....ممممم.....باز رسیدم به روزنه خودخواهی!
بی‌خیال! فعلن باز گیر دادم به‌خودم.
 گفتم که رفتم روو دور خودکاوی مثلن!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر