اسطورهها همیشه برایم جذاب بودند. شنیدن از آنها سر شوقام میآورد.
حالا هم که صحبت بر سر اسطورهها بود سراپاگوش بودم.
از اسطورهای حرف شد بهنام "هیپولیت"
سرنوشت دردناکی داشت. یادم نیست که دقیقن نماد چه بود اما اینگونه بود که از هر زنی دوری میکرد و همیشه "آرتمیس" که الهه عشق روحانی بود و او نیز از مردان دوری میکرد را میستایید و قربانی تقدیماش میکرد.
این میان الهه عشق جسمانی به نام "آفرودیت" به آرتمیس حسادت میورزد و هیپولیت را نفرین میکند. طوری که هیپولیت عاشق نامادری خودش میشود.
همه اینها به کنار این جمله بود که تکاندهنده بود اینکه: هیپولیت وقتی میتوانست تن به روابط عادی و عشقهای درست بدهد اجتناب کرد و لیکن گرفتار عشقی ممنوع شد!
سوای بحث روانشناختی و اینکه همه این اسطورهها و قصههایشان با روان . ضمیر ناخودآگاه ما قابل تطبیق است، عینیت گرفتن این جمله برای خودم حقیقتن ترسناک بود!
اصلن عشق به خودیخود مبحث پرچالشی است. اینکه میگویند عشق انتخابی نیست! دچارش میشوی.همین مفهوم برای من قابل هضم نیست. اینجور دچار شدنها را بیشتر جوگیری میدانم که زود هم میگذرد.به نظرم نام عشق را بر حسی میتوان گذاشت که عمق داشته باشد. اتفاقن عشق حاصل شناخت و گذر زمان است. اینکه چشم زیبا و زلف پریشانی ببینی و گرفتار شوی که عشق نیست! دو نظر از کسی بشنوی و 10 کلمه با او حرف بزنی احساس اشتیاق و میل کنی که عشق نیست!
عشق درست مثل شراب باید کهنه باشد و محصول زمان. که هرچه میگذرد مستی و شیرینیاش بیشتر و بیشتر میشود. نمیدانم شاید هم من اینگونهام. اگر عاشق کسی بشوم، او کسی خواهد بود که در من رسوب کرده! که مدت طولانی دیدماش، شنیدماش و شناختماش که در من نشست کرده. بقیه را احتمالن فقط دوست خواهم داشت.
مگر با یک و بار و دو بار و یک روز و دو روز میشود عاشق بود؟! نه گمان نمیکنم بر این چنین طغیانهای عاطفی بتوان اسم عشق گذاشت. هرچند که این عواطف هم جایگاه خود را دارند و شیرینی و لذتبخشی خاص خود را!
پ.ن: از کجا به کجا رسیدم!
مثلی هست که میگوید همه حسن و حسین برای آش امام حسین!
بعله.
منم مشکل دارم با این عناوین، با این تعاریف.
پاسخحذفمث تو فکر میکنم، ولی برعکس تو اسمشونُ میذارم.
اینجوری "عشق" برام بیارزش میشه.
اگه تو تعریف منم بیارزش نباشه، اینقدر این لفظ رو به لجن کشیدن که خواهناخواه برام بیارزش میشه.
اسم و رسم مهم نیست.ولی آخه باید یه چیزی باشه که اصالت و قداست و ناب بودن این احساس که در آدم رسوب میکنه رو بتونیم بنامیمش.
قبول دارم که عشق یه مرحله بالاتر از دوست داشتنه و بالاتر از هر چیز دیگه ای حتا. حالا هر کی هر جوری خواسته ازش استفاده کرده باشه و اسم چشم و ابروی قشنگ رو هم گذاشته باشه عشق. ولی عشق تو ذهنِ من خیلی مقدسه. زیاد هم قابل توصیف نیست. در عین سادگی برای توصیفش باید طومارها نوشت!!
پاسخحذفقطره باران
پاسخحذفبهرحال خیلی از واژهها هست که همینجور مصرفشده و لوث(؟!) شدن. ولی من به شخصه هنوز هم واژه "عشق" برام یک حالت اسطورهای و ناب داره که جرات نمیکنم روو هر علاقهای بذارمش.
سینا
موافقت موافقت.