تمام هفتسال دوران راهنمایی و دبیرستان را با "نون" می رفتیم مدرسه. خانهشان دو کوچه از ما بالاتر بود، تپل و عینکی و همیشه خندان. من هم پر از شیطنت و جنب و جوش. زوج خوبی برای همراهی بودیم.
بعدن او رشته تجربی رفت و من ریاضی. ولی همچنان قرارهای 7 صبح سرکوچه مصطفیخمینی برقرار بود.بعد از دبیرستان دیگر ندیدماش. من نرمنرم آدم دیگری میشدم و با سرعت بیشتر از روزها و آدمهای مدرسه فاصله میگرفتم.
صبح کلاهام را تا جای ممکن پایین کشیده و خودم را از سرما جمع کردهبودم و در صف طویل منتظر یک ماشین که شاید بیایید و ما را ببرد!
ناگهان در همان گرگ و میش صورتی روی صورتام خم شد و گفت: تو فلانی نیستی؟ معمولن چهرهها از خاطرم نمیرود ولی هرچه نگاهاش کردم بهجا نیاوردم.اما زنگ صدایاش آشنا بود. حوصله شخم خاطره نداشتم شانه بالا انداختم، خنده بیخیالی زد و گفت منم "نون" یادت میآید؟
آه! خودش بود، همپای دوران مدرسه. همان تپلِ عینکیِ همیشه خندان. اما نه تپل بود و نه عینکی، ولی خوشبختانه همچنان خندان! گفتماش: چه عوض شدی! فورن گفت اما تو اصلن تغییر نکردی.
تمام مسیر را یکبند حرف زد و خندید، تمام خاطرات ده پانزده سال پیش را زیروروو کرد و آمار داد. خیابانها خلوت بود و بیترافیک رسیدیم. خیلی هنوز زود بود. پیشنهاد کرد که برویم کلهپاچه! بخوریم. از او اصرار و از من انکار! من ناهار و شام هم بهزور میخورم کلهپاچه حالا؟!
نمیدانم چرا دلم نیامد قاطع ردش کنم. دستم را کشید و دوید. هاجواج دنبالاش کشانکشان میدویدم. سرخوشانه میخندید و مرا به دویدن تشویق می کرد تا دیرمان نشود!
همینطور میان خندههایش گفت ای بابا! تو چه بیحال شدی؟
یکی دو لقمهای را به زور فرو دادم. بقیه قصههایش را گوش کردم و بعد از هم خداحافظی کردیم. یکسری وعده دیگر هم میداد که اصلن نشنیدمشان. فقط تمام زندگیام بود که در سرم چرخ میخورد و مرور می شد.
از هم جدا که شدیم دوباره دستهایم را در جیب ام فشار دادم و به این فکر کردم که دیگر آن آدم گذشته نیستم.شاید به چهره همان باشم اما از درون نه. تمام من عوض شده، طومارم درهم پیچیده و واژههای پراکندهای از آن باقی مانده.
هرچه بیشتر مرور میکردم از عمق تغییر بیشتر مطمئن میشدم . و به چیزی میاندیشیدم که در من جوانه زدهبود و خیلی زودتر از آنکه فرصت پرورشاش را بیابم پرپر شد! حالا پرههای شکوفهام را جمع میکنم محض یادگاری. و یا اینکه شاید بتوانم آن آتش خاکستر شده را حفظ کنم تا مگر گوشهای از قلبام را گرم نگه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر