گیاهان را دوست دارم. از سبزیهای کوچولو گرفته تا درخت.اما گلها را یه جور دیگه دوست دارم. خیلی زیاد. از دیدن، بوییدن و لمسشون بینهایت لذت میبرم. مخصوصن از هدیه دان و گرفتنشون. شاید به جرات بتونم بگم تنها چیزی که همیشه در هر حالی و از هر کسی هدیه بگیرم از ذوق دلام غنج میره گلئه. همینطور هم برای همه کسانی که دوستشون دارم حتمن گل میخرم.
بعد هیچوقت هم نتونستم انتخاب کنم که چه گلی را بیشتر دوست دارم. همهشون من را به وجد میارن. هر کدوم یه جور. وقتی میرم گلفروشی تا جایی که بتونم معطل میکنم و لابهلای گلها میچرخم. گلفروشا بعد از کتابفروشا تنها کسانیاند که همیشه برای همکلامی باهاشون پیشقدم میشم. هر اطلاعاتی که بتونم ازشون میگیرم. از اسم گلهای ناآشنا گرفته تا نحوه نگهداریشون.
البته آرزوی گلفروش بودن ندارم. چون مطمئنن دلام نخواهد اومد بعضی گلها را بفروشم. یعنی هیچوقت دلم نمیخواهد علایقام طرف و مفعول معامله خرید و فروش باشند.
یکی از عمیقترین و اصلیترین آرزوها و رویاهام هم اینه که روزی خونهای داشتهباشم که بتونم تووش یه گلخونه کوچیک درست کنم و گلوگیاه پرورش بدهم.
اینقدر که میتونم همه تنهاییهام را با گل و گیاه پر کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر