مدلی از زندگی هست که تقریبن شیفتهاش هستم. یه مدل آزاد و رها. این که هرجور (تاکید دارم هرجور) که دلات بخواد بتونی زندگی کنی. نه کسی کاریات داشته باشه نه حتی خودت دائم از غلط و درست زندگیات بترسی و مجبور کنی خودتُ شسته و رُفته زندگی کنی. و نه آدمهای اطرافات هی مرز و حصارهای وحشتناکِ وسواسگونه و کش و واکش و تفسیر نداشته باشند.
یه مدلی مثل فیلمها. یا لااقل الگوش را خیلی توو فیلمها دیدم. بعد تندی خودم را قانع میکنم که ای بابا! اینا فیلمه. تازه خارجی هم هست. بشین سرجات و با همینجاها سعی کن خودتُ تطبیق بدی.
حالا از صبح یه جایی پیدا کردم، تا نصف آرشیوش را هم رفتم( بله سرکارم! ولی خب بیکارم فعلن).
لعنتی داره همونجوری زندگی می کنه که رویای منه. که من میخواهم. ذوب شدم توو همه نوشتههاش. جالب هم اینه که تقریبن هم سن و سال هم هستیم. راستاش را بخواهم بگم از حسرت دارم میمیرم. اولاش کلی خوشحال شدم که بله فیلم نیست. میشه اینجوری هم زندگی کرد.حالا با همه مشکلات و سختیهاش( یعنی که رویایی به قضیه نگاه نمیکنم). اما بعد بازم دماغسوخته میشم که نویسنده اصلن ایران نیست.
بله باز هم همه راهها به رُم ختم شد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر